
روایت برادر شهید:
من، سید محمدحسین میرمحمدی، برادر شهید سید علیاکبر میرمحمدی هستم. ایشان هم در هلالاحمر فعالیت داشتند و هم در یک کارگاه ادوات کشاورزی کار میکردند که در آنجا همراه با آقای سعید یونسی به شهادت رسیدند.شهید میرمحمدی ۳۴ ساله بود و دو مدرک لیسانس داشت؛ یکی در رشته حقوق و دیگری در رشته تأمین اجتماعی. پیشتر نیز در چند شرکت در شهرستان شهرضا سابقه کار داشت.
در تاریخ اول تیرماه، حدود ساعت پنج یا شش عصر، در مسیر بازگشت از جادهای که از سمت مهیار به سوی صحرای چغاد میآید، ظاهراً خودروی ایشان مورد اصابت پهپادهای هرمس رژیم صهیونیستی قرار میگیرد که در نتیجه، هر پنج نفر سرنشین خودرو، درجا به شهادت میرسند.
از ویژگیهای اخلاقی ایشان بگویم: بسیار مهربان، مهماننواز، مسئولیتپذیر و دلسوز بودند. نسبت به مسائل شرعی و حلال و حرام بسیار حساس بودند. همیشه دستگیر نیازمندان بودند و هر کاری از دستشان برمیآمد، برای حل مشکل دیگران انجام میدادند. بهواقع، انسان خیر و نیکوکاری بودند.
چند سال پیش با هم به کربلا رفتیم، همراه یکی از دوستانمان. آن سفر، اولینبار بود که برادرم به کربلا میرفت. صحنههای اربعین در کربلا و نجف و مسیر پیادهروی برایش بسیار جذاب و خاطرهانگیز بود و خیلی دوست داشت بیشتر در کربلا بماند، اما بهدلیل برخی کارهایمان نشد و مجبور شدیم زودتر برگردیم.یادم هست وقتی برای اولین بار وارد حرم شد، چون آشنایی نداشت که باید چهکار کند، ساکش را کنار جاکفشی گذاشت و به زیارت رفت. اما وقتی برگشت، ساکش نبود! تمام وسایلش گم شده بود و تا پایان سفر کمی ناراحت بود. نمیدانستیم بخندیم یا ناراحت باشیم. وسایل شخصیاش را کاملاً از دست داده بود و ما مجبور شدیم از بازار برایش وسایل جدید بخریم.
روایت مادر شهید:
روزی که حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسیدند، پسرم به من گفت: «میخواهم به سوریه بروم.»به او گفتم: «سوریه هنوز ناامن است و دل من طاقت نمیآورد که تو بروی.»
روزی که حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسیدند، پسرم به من گفت: «میخواهم به سوریه بروم.»به او گفتم: «سوریه هنوز ناامن است و دل من طاقت نمیآورد که تو بروی.»
او فعالیت زیادی در هلالاحمر و جاهای مختلف داشت. حتی در کمیته امداد هم حضور پیدا میکرد. همیشه در حال کمک به ایتام و بچههای مستضعف بود و هر کاری که از دستش برمیآمد، برای خدمت به مردم انجام میداد.به او گفتم: «هلالاحمر پول زیادی به تو نمیدهد، برو جای دیگری کار کن.»گفت: «من برای پول نمیروم، برای خدمت میروم. هدف من پول نیست.»
در ماههای آخر زندگیاش، کمکهای زیادی انجام داد. بعد از شهادتش، گروهی از امدادگران آمدند و گفتند که چقدر برایشان زحمت کشیده بود. سه کودک یتیم و بدسرپرست تحت سرپرستی او بودند. اصلاً حقوق هلالاحمر را برای خودش خرج نمیکرد، همه را برای ایتام و نیازمندان صرف میکرد.تا جایی که توان داشت، به همه کمک میکرد.